چشم عسلی
گفتی:عشق فراموش شدنی نیست و نشانم دادی سفره های گشوده خوشبختی را..،می شود نفرینم کنی ؟ آری نفرینم کن. اگر برآنی که وارهانیم از زندان زندگی.،پیش تر از آنکه به این زندگی اجباری خویش خو کنم.!!
به مرگی عاشقانه نفرینم کن که این دعای آمرزش است در بستر گاه روزگار،مرگی که زندگی را عشق را و مرا معنایی دوباره بخشد .
آغوشت کتمان تمام تاریکی هاست ! تمام تحکم ها، آغوشت پناه اندیشه من است مرا به تماشا بنشین ! برایم بنویس که من محتاج کلام توام چگونه گویمت دوستت دارم !؟ وقتی که این آیه های قدسی ورد زبان آدمیانی ست که با قلبی میان دو پا و دشنه ای در کف کنج دنج کوچه ها را می کاوند ؟!تنها یک نگاه ... تا ابدی شود میان ما دو تن و بشنویمش بی آنکه سخنی رانده باشیم.
همه را نوشتم تا تو - تنها تو - مرا ببینی ! ورنه این حرفها خودزنی نامتناهی تازیانه نیست، راست گفتی من در خود غرق شدم !!! می روم خودم را پیدا کنم می روم پیدا شوم، بس است دیوانه بودن و دیوانگی را نوشتن... کاش وقتی که یادم می افتاد تو دیگر نیستی ، مرده بودم و این نیز بگذرد!
? نویسنده: ...